عکس و عکاسی

از عکاسی...

عکس و عکاسی

از عکاسی...

پیرمرد و تنهایی...



پیرمرد خسته بود...

پیرمرد خیلی خسته بود....

پیرمرد زیر آفتاب بود و مشغول کار....

او سخت کار میکرد ...

بی ادعا...

صاف و ساده...

تنها دلخوشیش زنش بود...

زنش با خودش کار میکرد....

مرد داشت تکه زمین کوچک خود را شخم میزد....

آفتاب سوزان بود...

زن لیوانی در دست گرفت...

به سوی سایه ی سرش حرکت کرد و آب را به او داد...

مرد آب را خورد و مشغول شد...

همه جا سکوت بود و تنها صدایی که سکوت را بر هم میزد ناله های خر پیرمرد بود که هر از گاهی سر میداد ....

ناله ای از ته جان...

ناله ای از سر تنهایی...

انتهای زمین درختی بود که قامتش خمیده روزگار بود...

صاعقه خورده بود...

دلش شکسته بود....

انگار در این سرزمین همه تنها بودن...

انگار پیرمرد 2 را برای خودش نگه داشته بود و زنش....

زندگی را تنها خواسته بود، از کسی که تنها یکیست.....

 

 

برگرفته از واقعیت. نوشته امین قاضی زاده